*فقر*
میخواهم بگویم ......
فقر همه جا سر میکشد .......
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست
.......
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند
......
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد
میکند ......
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....
فقر ، همه جا سر میکشد ........
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ..
*فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است .. *
__._,_.___
دستت
فقر شاید حفر چاه نفت تو منطقه حفاظت شده سمنان باشد
دلم همیشه واسه بی تفاوتی بشر میگیره...واسه نااگاهی های ابدی....
از داد و وداد این همه گفتند و نکردند
یارب چقدر فاصله ی دست وزبان است
من بایده بایده باید
یه ماهی می شدم تو یه تنگ شراب
اون وخ میمردی
جدی میگم.
توجهت رو به ادامه ی همین زندگیت جلب میکنم!
بله خانم صفری ماهی بودن بسیار زیباست
ولی رنجش آنجاست که پرنده ای لب تنگت بنشیند و بگوید:
سقف قفسش که شکسته پس چرا پرواز نمی کند؟؟؟
مچکرم آقای محمودی
حرفاتون خیلی قشنگ بود
اما منظور من بیشتر به تنگ شراب بود تا ماهی بودن
فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛